هیجده ماهگیت مبارک
عباس جان
عزیز دلم خیلی خوشحالم که خداوند خوب و مهربان به زودی زود نفر چهارمی را به خانواده ما اضافه کرده
و از اینکه می بینم دیگه تنهاییهات با نی نی پر میشه خیلی خوشحالم
امیدوارم برای هم خوب باشید و با مهربانی و عطوفت با هم دیگه رفتار کنید و خداوند هر دوی شما رو
برای من حفظ کند.
دلبر مامان 18 ماهگیت مبارک
خیلی خیلی شیطون شدی و کارای خطرناک می کنی وسایل مادرجونت رو میشکونی،
تو خونه سیم هدفون رو توی سیار کردی و نزدیک بود برق بگیرت من که خیلی ترسیدم و
لی تو شیطون بلا انگار که نه انگار
خیلی به مامانی وابسته شدی جوری که حتی نمی تونم برم دسشویی میای پشت در و اینقد
داد و بیداد راه می اندازی که من پشیمون میشم از رفتنم آخر من از دست تو چیکار کنم
هر روز که میگذره بیش از پیش به پازلت، دفتر نقاشیت و مداد شمعی هات علاقمند میشی
هر چند تمام در و دیوارهای خونه رو دفتر نقاشیت کردی و مامانو تو دردسر می اندازی ولی
مامانی مهربون بازم به گل پسرش مداد شمعیا رو میده که براش اثر هنری خلق کنه
آخه تو پیکازو مامانتی
برج های خیلی قشنگی با لوگوهات میسازی و اینکه عاشق توپتی وتی میری خونه آقایی
و میبینی بچه ها فوتبال بازی میکنن بدو بدو میری تماشا و با شیطنت منتظری توپ بیاد
طرفت و جیمش بزنی
دوچرخه هم خیلی دوست داری و گاهی خودت از اتاق بالا میخای بیاریش پایین باهاش
بازی کنی که منو بابایی سریع طی عملیاتی میایم نجاتت میدیم که یه وقت با دوچرخت
نیفتی از رو پله ها
قابلمه بازیات یه کمی کمتر شده بیشتر موقع سفره انداختن یادت میاد بهشون و میری میاریشون و
شروع میکنی به آشپزی واسه خودت
آخیش من تازه دارم از دست تو نفس می خورم آخه اون موقع ها از صبح تا شب بود
مامان فدای شیطنتات بشه
دوستت دارم عزیزکم