عباس کوچولوی منعباس کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
حسین کوچولوی مامانیحسین کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 8 سال و 21 روز سن داره
پیوند عشق من و باباپیوند عشق من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه سن داره

عباس ملکی کودک دوزبانه فارسی انگلیسی

تولد یکسالگیت مبارک قند عسل مامانی

عباس جان عزیز دلم تولدت مبارک پسر دلبندم   امروز بهترین روز زندگیمه و از خدا قدردانم که تو رو بهم داده ولی بخاطر پسر گلم ناراحتم آخه اسهال و استفراغ گرفتی و بی جون گوشه ای از خونه افتادی هیچی نمی خوری و همش نق می زنی اصلا فکرشو نمیکردم بخوای روز تولدت مریض بشی پسر خوبم عصری پسرم رو دکتر بردم و یه عالمه دارو بهت داده امیدوارم با خوردن داروهات زودی خوب بشی ... البته ناگفته نمونه که من تولد گل پسرمو شب عید لحظه سال تحویل گرفتم با حضور خاله ها و دایی و در کل اقوام مادری ولی خب متاسفانه عکساش پاک شدن و من هیچ یاد و خاطره ای برام از اون شب به یاد ماندنی نمونده ایشاالله تولد ...
2 فروردين 1394

یازده ماهگیت مبارک

عباس جان پسر عزیزم یازده ماهگیت مبارک از خداوند ممنونم که هدیه ای ارزشمند همچون تو به من ارزانی داد. دلبندم این روزها راه می روی دست می زنی بای بای می کنی و شیطنتت به اوج رسیده ... گاهی هم اینقد حرف میزنی که من موندم آخر چی میخوای بگی عزیزتر از جانم من خوشحالم که خداوند در مسیر پر پیچ و خم زندگی موجودی دوست داشتنی به من عطا کرده و شیرینی زندگی را برایم دوچندان کرده پسر مهربانم دوستت دارم ...
2 اسفند 1393

ترک پستونک

عباس جان عزیز دل مادر خوب می دونم عاشق پستونکت هستی و دل بهش بستی و تنها اونه که آرومت میکنه تا خواب بری ولی عزیزتر از جانم بخاطر سلامتی خودت و اینکه بتونم در مسیر رشد بهترت گام برداشته باشم مجبورم از امروز اونو بهت ندم صبور باش عزیزم هر چند می دونم که اذیت میشی ...
27 بهمن 1393

عباس من راه افتاد دلم به تاپ تاپ افتاد

عباس جان عزیز مادر اولین قدم گذاشتنت به روی کره ی خاکی مبارک امیدوارم در این مسیر زندگی که در پیش رو داری فقط و فقط در راه و مسیر راست قدم برداری و رستگار دنیا و آخرت باشی.       ...
15 بهمن 1393

ده ماهگیت مبارک

  قربون پسرم برم که ده ماهه شده   الهی صد ساله بشی و من غم تو رو هرگز نبینم    شیطون بلای من عاشق شیطنت هاتم عزیزم   جیگرم این روزا خیلی داری تلاش می کنی زودتر راه بری    ایشاالله  خدا بهت کمک کنه گلابدونم   وقتی میریم خونه آقایی وقتی بچه ها رو می بینی راه میرن   جو گیر میشی و یه جا وایمیستی و نگاشون می کنی   الهی مامان برات بمیره که حسرت میخوری که چرا نمی تونی   مثل اونا ورجه ورجه کنی عزیزم یه کم دیگه صبوری کن   دوستت دارم پسر مهربونم ...
2 بهمن 1393

نه ماهگیت مبارک تمام زندگی من و بابایی

سلام پسمل طلام        وای که چقد این روزا خوشحالم آخه سیر تحولات       درونت خیلی زیاد شده و من به وجودت بیش از پیش افتخار می کنم      عباسم عشقم با تمام وجودم برای تو خوبترینم می نویسم        مادرت با انگیزه و عشق تمام لحظاتو با تو سپری می کنه و امید               داره روزی  بزرگ بشی و افتخارشو چندین برابر کنی     شیطون بلای مامانش عاشق خودکار و کتاب و دفتره جوری     که  تاشاگردای  مام...
2 دی 1393

اولین سفر نامه عباس کوچولو

بیست و هفتم آبان نود و سه من و پسر گلم تصمیم گرفتیم بدون بابایی بریم سفر   اونم به جزیره زیبای قشم آخه بابایی بخاطر مشغله کاریش نتونست با ما بیاد و   ما با خاله راضیه و خاله حمیده و خاله معصومه به این سفر زیبا رفتیم   مامانی خیلی می ترسید گل پسرش اذیتش کنه به همین خاطر دست به دعا شد و   از خدا خواست عباس کوچولو تا آخر سفر پسر خوبی باشه   این بود که گل پسر قصه ما به لطف و یاری خدا خیلی پسر گلی بود آروم و مهربون و   مامانی خوشحال بود از اینکه خدا به حرفاش گوش داده این بود که برات یه عالمه   لباس خوشگل خریدم   برای بابایی هم کافشن و ...
30 آبان 1393